ما بر سر سفرۀ با کرامت مادر باران نشسته ایم و بر جیره خواریِ خان رحمتش فخر میفروشیم و جوهرِ قلم بر طلا و فضه مباهات میکند که تنها از او سخن میگوید و تنها از فضل بیکران او مینویسد، ولی در اینجا نیز سخنی هست که بغضهای کهنه را بر گلو میفشارد و آسمانِ چشمها را بارانی میکند.
در میان اعراب رسم دیرینه ای وجود دارد که اگر کسی به منزل پدر و یا مادر کسی برود و بر روی فرش خانۀ آنها بنشیند، به فرزند آن خانه بگوید که حاجتی دارم، روی فرش خانۀ پدر و مادر تو نشسته ام، به حرمت آنان حاجتم را روا کن، اینجا عرب میگوید اگر حاجتش را ندهم بی حرمتی به پدر و یا مادرم کرده ام، چون او روی فرش کرامت آنها نشسته و به جایگاه منیع آنها پناهنده شده است، بر من واجب است که او را دست خالی برنگردانم و هر آنچه حاجت دارد، بر آورده سازم!.
یا صاحب الزمان... ای پسر حضرت نرجس خاتون!
ما بر سر سفرۀ کریمانۀ مادرت، ملیکۀ دوسرا نشسته ایم و از ایشان سخن میگوییم و از جلالت و شکوهشان مینویسیم. به حرمت مادر مظلومه ات گوشۀ چشمی به ما کن.
مولای من! دنیای بدون شما دنیای بی کسی است... و این روزها دین جدت غریب تر از هر زمانی در اسارت است. برای احیای دین جدت و زنده نمودن دلهای مردۀ ما بیا... بیا و آتش وجودمان را با قدمهای خلیل اللّهیت گلستان کن.
بیا که جان بر لب رسید... ای گل نرگس!
فدای غربت و مظلومیتت... يا صاحب الزمان!
فقط خدا میداند که مولایمان امام حسن عسکری علیه السلام از بی مهری و بی وفایی مردم چه دیده بود که در آخرین روزهای عمر خود این گونه به امام زمان وصیت کرد: « در میان مردم نمان... و جز در کوههای صعب العبور و سرزمینهای خالی از سکنه مقیم نباش! ».
قرنها از این وصیت پدر میگذرد و پسر همچنان به این وصیت عمل میکند. و باز هم فقط خدا میداند که در طی قرنها بی مهری و بی وفایی شیعه، در این آوارگی دوران غیبت، چه بر مولایمان حجة بن الحسن ارواحنافداه گذشته است.
مولای من یاصاحب الزمان!
شرمنده ایم که هزار و چهارصد و اندی سال از دوران غیبتت میگذرد و هنوز نتوانستیم غبار غربت را از چهرۀ خورشید عالمتاب
مهدوی ات بزداییم و با نشر اکسیر معارف ثقلین ابرهای قیرگون سقیفه را کنار زده و زندانیان خرابه بازار دنیا را از روزنۀ محبتش به سوی کمال دین برهانیم.
فقیر راهت نگشتیم و اسیر شبهای تاری شدیم که فرسنگها ما را از راه، روش و منش حیدری ات دور کرد.
قدر و منزلتت را درک نکردیم و تو را در کوچه پس کوچههای بلاد مدعیان دروغین محبت تنها گذاشتیم، تا آنجا که به نام عدلِ علی ستم کردیم، به محبتتان گناه، به معارفتان جفا و به حقایق و اساس مذهب جعفری ظلم نمودیم و به بهانۀ اتحاد، محور و حقیقت وحدت یعنی امامت را به اسارت جهل و بدعتهای نوظهور در آوردیم و در حسرت اجماع نور و ظلمت، ولایت را خانه نشین و با سخنانی ناپخته بارها در مقابل درب خانه اش هیزم روشن کردیم.
برای غربت مادر پهلو شکسته ات فاطمه زهرا علیهاالسلام و تنهایی و پریشانی مادر مظلومۀ تان حضرت نرجس خاتون جان ندادیم! مال ندادیم، آبرو ندادیم... نفس نزدیم و سیلی نخوردیم.
می دانم... برای آنکه باب العلم بماند و غدیر در افق جهل سقیفه سازان و سقيفه پردازان محو نشود، پهلوها شکست، حلقومهایی دریده و چه زهرها که چه جگرهای پاکی را پاره پاره کرد تا امروز ولایت و برائت به ما برسد که ما آنرا به زیبایی به نسلهای بعد به امانت بسپاریم!
... با ظهورت ببار چرا که انسانیت در عصر ما رنگ باخته و جای خود را به بهائی اندک عاریه داده است.
می بایست به جای لیلة الرغائب در پی لیلة الحقایق خاتون سامرا بود تا اکسیر والای محبت و انسانیت را به حقیقت درک کرد.
در روزگار تلخی به سر میبریم که در برخی بلاد محبت قیمتی نداشته و انسانیت حرمتی ندارد و وجدان، گمشدۀ دست نیافتنی بازارهای تنگ و تاریک دنیا شده است، دین محصور به اقرار چند کلمه گشته و از حقیقت آن اثری نیست.
قبله را نیز میبایست از خود به خدا تغییر داد و بر مهر آدمیت و فطرت سجده کرد.
شرمنده ایم ای باران رحمت الهی. بر کویر تفتیدۀ جانهایمان ببار که تو غیث الوری هستی و مادرت، مادر باران.
تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست *** خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب *** غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
اللهم عجل لولیک الفرج