من « ملیکه » دختر « یشوعا » پسر قیصر رومم، مادرم از تبار حواریون است و نسب من از طرف مادرم به « شمعون » وصی حضرت مسیح علیه السلام میرسد من اکنون تو را از یک حادثه وحشت انگیز و شگفت آور آگاه میسازم: هنگامی که سیزده بهار از عمر من گذشت، پدر بزرگم قیصر تصمیم گرفت مرا به عقد برادرزادۀ خود در آورد.
سیصد تن از اعقاب حواریون که همگی کشیش و راهب بودند را گرد آورد، و هفت صد تن از دیگر کشیشان که از موقعیت ویژه ای برخوردار بودند فراخواند، آنگاه چهار هزار نفر از فرماندهان سپاه و امیران لشکرها و سرپرستان عشایر دعوت کرد و از مال ویژه خود تختی مُرصع و مزیّن به انواع جواهرات بیاراست و آن را در حیاط کاخ و برفراز چهل پایه قرار داد.